تخمه، مدیتیشن، بودا و باباطاهر عریان

حدود نیم ساعتی است که دارم سعی می کنم شروع کنم به نوشتن این مطلب ولی این ظرف تخمه که روی میزم هست، نمی گذارد. تخمه پدیده شگفت انگیزی است. تخم یک میوه مثل کدو، آفتاب گردان یا هندوانه. تخمه ژاپنی میوه کدام میوه است، من هنوز نمی دانم. تخمه، این خوردنی ریز که شکستن آن دندانها را خراب می کند و نمک روی آن عطش فراوان می آورد ولی با وجود این من هنوز کسی را ندیده ام که از تخمه خوردن لذت نبرد و مجذوب آن نشود.

تخمه چیزی بیشتر از یک خوردنی تفننی مثل بستنی یا لواشک یا شیرینی یا چیپس و پفک است. تخمه به آدم آرامش می دهد یا به عبارت دیگر ذهن او را آرام می کند. درست همان کاری که مدیتیشن (مراقبه) قرار است بکند.

مگر مدیتیشن چیست؟ مدیتیشن کار شیکی است، مخصوصا اگر بتوانید برای نیم ساعت یا بیشتر در وضعیت لوتوس (مثل عکس بالا) بنشینید و چشمهایتان را ببندید و به هیچ چیز فکر نکنید و یا فقط به یک چیز فکر کنید و یا فقط به چند چیز که خودتان می خواهید فکر کنید. مدیتیشن در عین حال کار بسیار سختی هم هست. من به محض شروع به مدیتیشن، به اولین چیزی که فکر می کنم خواب رفتن پاهایم است و بعد هم راست نگه داشتن کمرم و بعدهم سر شدن ماتحتم. اگر هم موفق به مهار همه این افکار بشوم، هزار و یک فکر و خاطره که در حالت عادی به سراغم نمی آید، گریبانگیرم می شود. شاید به خاطر همین سخت بودن مدیتیشن است که آدمها نیاز به این همه چیز مختلف برای مدیتیشن دارند. جای ساکت. هوای خوب. منظره زیبا. موسیقی یا نور مخصوص. عود. شمع و الخ.

آدمیزاد هزاران سال است که سعی کرده درکنار دهها پدیده طبیعی و غیر طبیعی دیگر، ذهن خودش را هم کنترل کند و ظاهرا تا به امروز در این کار، کمترین موفقیت را به دست آورده است. مغز آدم مثل یک دیگ بزرگ می ماند که از بدو تولد چیزهای مختلفی درون آن ریخته می شود. اطلاعاتی که حواس مختلف از محیط پیرامون دریافت می کنند. خزعبلاتی که از آدمهای دیگر می شنویم. در قالب نظراتشان یا آرزوهایشان یا انتقادهایشان یا ترسهایشان یا دروغهایشان و الخ. چرندیاتی که از رادیو و تلویزیون به سمع و نظر ما می رسد. صحنه هایی که در طول روز شاهدش هستیم. عکس ها و نوشته های روی در و دیوار. نمای ساختمانها. درسهای معلمها. بایدها و نبایدهای پدر و مادر. تبلیغات روزنامه ها و بیلبوردها.

و بعد عکس العملی که ما به دریافت اطلاعات فوق نشان می دهیم، لحظه به لحظه حال و هوای ما را تغییر می دهند. درست مثل شعله زیر دیگ که دائما رنگ و بو و مزه سوپ یا آبگوشتی که مواد جدید به آن اضافه می شود را تغییر می دهد. شبها سعی می کنیم زیر دیگ را خاموش کنیم یا فتیله اش را پایین بکشیم و بخوابیم. دیگ سوپی که در معرض هزاران باکتری و میکروب زیرش خاموش و روشن می شود و به محتویات آن توسط عوامل داخلی و خارجی، اضافه.

تعجبی ندارد که گه گداری ( برای خیلیها بیشتر وقتها) از این سوپ بوی گندی بلند می شود که حال آدم را خراب می کند. به اشکال مختلف. فشار خون، نگرانی، افسردگی، ترس، اظطراب، حسادت، کینه، نفرت و بعضی وقتها هم به سادگی، تهوع. آدمها هزاران سال است که با چیزی که در ذهنشان می گذرد نتوانسته اند کنار بیایند و همیشه به دنبال راهی بوده اند که به قول خودمان، در این دیگ را حتی برای چند دقیقه هم که شده، بگذارند. یکی از این راهها مدیتیشن یا مراقبه است. از جمله راههای دیگر به الکل، سیگار، سکس، خرید، فست فود، فوتبال، قهوه، مورفین، قرص آرام بخش، مسافرت و تخمه می توان اشاره کرد.

بله تخمه خوردن هم همین کار را می کند. این فعالیت با همه جزئیاتی که دارد، علاوه بر بستن در دیگ، درزهای آن را هم می گیرد. یک بار به تخمه خوردنتان دقت کنید. تخمه خوردن با انتخاب یک تخمه میان صدها تخمه دیگر آغاز می شود. باید تخمه ای را انتخاب کرد که هم راحت شکسته شود و هم نوید مغزی درشت و دندانگیر را بدهد. بعضی تخمه ها کج و کوله اند و فقط وقت آدم را تلف می کنند. وقتی می خواهی تخمه را بشکنی، پوستش توی دهن له می شود و مغز و پوست تخمه در هم می آمیزند. بدتر از همه، خارج کردن این ملغمه از دهان است که در خیابان نیاز به تف کردن دارد و در خانه نیاز به تفی شدن انگشتان دست. چیزی هم که توی پیش دستی می ریزیم صحنه زشت و معذب کننده ای در حضور دیگران ایجاد می کند. بعضی وقتها هم مقداری از تخمه له شده توی دهان باقی می ماند و مزاحم خوب شکسته شدن تخمه های بعدی می شود. انگشتان ما هنوز از تف روی پوست تخمه قبلی خشک نشده اند که توی کاسه به دنبال تخمه بعدی می گردند. در حین کار هم تشنه می شویم و نیاز به خوردن آب یا میوه ای چیزی پیدا می کنیم. تخمه خوردن معمولا با خالی شدن کاسه تخمه یا رسیدن اتوبوس به مقصد پایان می یابد. تخمه خوردن فعالیتی آسان و کم هزینه است که درست مثل کار کردن بر روی یک خط تولید یا مدیتیشن، ذهن آدم را بر روی یک چیز متمرکز می کند و مانع از آزار و اذیت بوی گند افکاری می شود که در دیگ ذهن ما می جوشند.

ز دست دیده و دل هر دو فریاد — که هرچه دیده بیند دل کند یاد

مدیتیشن کار سختی است شاید به این دلیل که علاج واقعه، بعد از وقوع است. گذاشتن در دیگ بزرگی که خیلی هم نو و صاف و صوف نیست و بوی گند شدیدی از آن متصاعد می شود طبیعتا کار آسانی نباید باشد. علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. جلوی آت و آشغال را قبل از وارد شدن به دیگ باید گرفت. مثلا با تماشا نکردن تلویزیون. با نخواندن اخبار. با معاشرت نکردن با این خلق پرشکایت گریان.

اصولا همه اطلاعاتی که از محیط اطراف دریافت می کنیم را به دو نوع “مفید” و “بی فایده” می توان دسته بندی کرد و با همین عنوان برچسب زد. مسلما مفید بودن یا نبودن فکرش را هر آدمی برای خودش تعریف می کند. مراقبه در حقیقت مراقبت از مغز و ذهن (این دو به کلی با هم فرق دارند ولی برای این نوشته آنها را بدون تمایز در کنار هم استفاده کرده ام) خودمان به صورت 24 ساعته و 7 روز هفته و 365 روز سال است. وقتی دیگران دهنشان را نمی بندند، تنها کاری که از دست ما بر می آید، بستن چشم و گوش خودمان است. بستن دل و جان به روی افکار “بی فایده” مستلزم شناسایی و برچسب زدن لحظه به لحظه آنها است. وقتی که کسی جلوی ما خوب رانندگی نمی کند و ما شروع به زیر سؤال بردن شخصیت کسی می کنیم که به او گواهینامه داده است، قاعدتا این افکار بی فایده است. وقتی که به جای عبور از خیابان به آدم نبودن راننده بی فرهنگی که به خط عابر احترام نمی گذارد، فکر می کنیم، هم همینطور. وقتی هم که از دیو و دد ملول می شویم همینطور.

شاید منظور بودا هم از مدیتیشن داشتن افکار مفید و حذف افکار بی فایده بوده است.

بسازم خنجری نیشش ز پولاد — زنم بر دیده تا دل گردد آزاد ~ بابا طاهر عریان

4 دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *